تنهائی


هایده

غمت در نهانخانه دل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند
پی محملش آنچنان زار گریم
که از گریه ام ناقه در گل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
از آن زمان که آرزو ،چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل ،سوال بی جواب شد
نرفته کام تشنه ای ،به جستجوی چشمه ها
خطوط نقش زندگی،چو نقشی بر آّب شد
چه سینه سوز آه ها ،که خفته بر لبان ما
هزار گفتنی به لب ،اسیر پیچ و تاب شد
نه شور عارفانه ای،نه شوق شاعرانه ای
قرار عاشقانه هم ،شتاب در شتاب شد
نه فرصت شکایتی ،نه قصه و روایتی
تمام جلوه های جان ،چو آرزو به خواب شد
نگاه منتظر به در ،نشست و عمر شد به سر
نیامده به خود دگر،که دوره شباب شد
هفت آسمان را بردرم ،وز هفت دریا بگذرم
ای شعلهء تابان من
هم رهزنی هم رهبری ،همین سری همان سری
ای نور بی پایان من
چون میروی بی من مرو ،ای جان جان بی تن مرو
ای دیدن تو دین من ،وی روی تو ایمان من
ای هست تو پنهان شده ،در هستی پنهان من
چون میروی بی من مرو ، ای جان جان بی تن مرو
ای یارمن ای یار من ،ای دلبر دلدار من
ای محرم غمخوار من ،ای دینای ایمان من
خوش میروی در جان من ای درد تو درمان من
چون میروی بی من مرو ،ای جان جان بی تن مرو
هفت آسمان را بردرم ،وز هفت دریا بگذرم
ای شعلهء تابان من
هم رهزنی هم رهبری ،همین سری همان سری
ای نور بی پایان من
چون میروی بی من مرو ،ای جان جان بی تن مرو
فرستنده متن : گلهید_الف