بعد از این جوید در افق ها
چشم من تصویر رویش را
با غمش بی او همسفرم
کی رود یادش از نظرم؟
رفت و من چون تک برگی تنها
مانده ام بی شور و تمنا
با او در غروبی رویایی
قصه ها گفتم ز آشنایی
او را جویم پس از این در رویاها
بر هر برگی بنویسم نامش را
ناگه رفت او در غروبی خونین
ماندم اینجا من خاموش و غمگین
آیینه ها شده پر از نقش او
شوری در این دل تنگم دیگر کو؟
چون جنگلها خاموش و دلگیرم
در زندان تنهایی اسیرم
پس از او
به دلم
به خدا
خفته آرزوها