در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوهای کرد رخت، دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقهٔ آن زلف خم اندر خم زد