تصنیف هوای آفتاب


سالار عقیلی

من ان ابرها
من ان ابرهاوآسمان بسته واتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می نماید وخراب میکند
و من به یادت ای دیار روشنی
و من به یادت ای دیار روشنی
کنار این دریچه ها
کنار این دریچه هااااااا
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
خوشا به آب و آسمانآبیت
خوشا به آب و آسمانآبیت
به کوه های سربلند
به دره های سایه دار
به کوه های سربلند
به دره های سایه دار
زمین پیر پایدار
زمین پیر پایدار
هوای توست در سرم
هوای توست در سرم
اگه چهاینسمند عمر
به سوی دیگری شتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
نه آشنا نه همدمی
نه آشنا نه همدمی
نه شانه ای ز دوستی که سر نهی بر ان دمی
نه آشنا نه همدمی
نه آشنا نه همدمی
نه شانه ای ز دوستی که سر نهی بر ان دمی
تو یی ورنج و بیم تو
تو یی و بی پناهی عظیم تو
چراغ مرد خسته را
چراغ مرد خسته را
کسی نمیفروزد از حضور خویش
کس به نام و نامه و پیا~م
نوازشی نمی دهد
نوازشی نمی دهد

اگر چهاشک نیم شبگهی ثواب میکند
اگر چهبردریچه ام
اگر چه بردریچهام
در آستان صبح هنوز هم ملال ابر بال میکشد
ولی من ایدیااااار روشنی دلم چوشام گاه توست
ولی من ایدیااااار روشنی دلم چوشام گاه توست
به سینه اماجاق شعله خان توس
هاااااااآ آااااااااای دل
نگفتمت
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند
دلم هوای آفتاب میکند