عشق تو آتش جانا زد بر دل من
بر باد غم داد آخر آب و گل من
روی تو چون دیده دل بهتر زلیلی
شد بند زنجیر دام مجنون دل من
وصل تو مشکل مشکل ، جان دادن آسان
یارب کن آسان آسان ، این مشکل من
ز من نگارم حبیبم خبر ندارد
به حال زارم طبیبم نظر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من حبیبم خبر ندارد
کجا رود دل که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ حبیبم که پر ندارد
امان از این عشق حبیب من آی فغان از این عشق
که غیر خون جگر ندارد
همه سیاهی حبیبم همه تباهی
مگر شب من حبیبم سحر ندارد