تصنیف ابوعطا_سبک بار


سالار عقیلی

ای صبا رو ، سبک بار ، از برم سوی دلدار
گو به اون بی وفا یار ، حال این عاشق زار
ای صبا رو ، سبک بار ، از برم سوی دلدار
گو به اون بی وفا یار ، حال این عاشق زار
گو به هر کوی و برزن ، پیش هر مرد و هر زن
بگذرم چون به زاری همچو ابر بهاری
از دو چشم گهربار ، در فشانم صدف وار
ماه نو چو بر چشم مردم نیاید ، هر کسش به انگشت خود می نماید
ماه نو چو بر چشم مردم نیاید ، هر کسش به انگشت خود می نماید
در غم تو از بس که زار و نزارم ، با هلال و یک مو تفاوت ندارم
در غم تو از بس که زار و نزارم ، با هلال و یک مو تفاوت ندارم
غم بود کوه ، دل بود کاه
آتش عشق ، درد جانکاه
بس نهاده عشقت به دوش دلم بار ، ترسم از غمت جون سپارم به یک بار
بس نهاده عشقت به دوش دلم بار ، ترسم از غمت جون سپارم به یک بار
ای گل نشستن با خسان ، پیوسته ات گر خوست
ای گل نشستن با خسان ، پیوسته ات گر خوست
روزی بیاید کز تو نه رنگی به جا نه بوست
روزی بیاید کز تو نه رنگی به جا نه بوست
با غیر اگر که آشنا ، از چه به من یار است
سالک به من گر بی وفا ، از چه به اغیار است
بس بس حکایت از تو ناگفتن همین بهتر
رو رو شکایت از تو ناکردن بسی نیکوست
رو رو شکایت از تو ناکردن بسی نیکوست