آسمان ای پیر افسرده
بهر چه با من نمی سازی
کلبه تاریک قلبم را
لحظه ای روشن نمی سازی
در این شهر پر شور و دروازه ها
چرا هر دری را زدم بسته بود
چرا مرغک بخت من ای خدا
پرستوی افسرده و خسته بود
چرا نمی سازد زمانه
با دل بی قرار من
خدایا کی سرآید آخر
زمان انتظار من
شاید خواست خدا بوده
که من غمگین بمانم
برای این قلب خسته
آواز بخوانم