اگر حرفی، سرودی روی لب ها نیست
و زنگ نعره ای در گوش شب ها نیست
اگر اکنون هجوم درد و تنهاییست
اگر امید من امید رویاییست
بترس از من بترس ازمن
از این سیل جدا افتاده مغرور
بترس از من بترس ازمن
که پر کینه نگاهت می کنم از دور
نخواهم رفت ، خواهم ماند
روزی با تو ، خواهم خواند
سرودی را که از چشمم نمی خوانی
حدیثی را که جز رویا نمی دانی
برایت مهربان بودم
تو می دانستی و نا مهربان بودی
به پایت زندگی دادم
تو رنجم دادی و در فکر جان بودی
گرفتی هر چه از من بود
چو دشمن مرا پا بستی و رفتی
چو ترسیدی که بگریزم
پل پیوندمان بشکستی و رفتی
بترس از من بترس ازمن
از این سیل جدا افتاده مغرور
بترس از من بترس ازمن
که پر کینه نگاهت می کنم از دور
بترس از من بترس ازمن
از این سیل جدا افتاده مغرور
بترس از من بترس ازمن
که پر کینه نگاهت می کنم از دور