باز اومد


محمد نوری

عمر من گذشت گذشت نازنین رفته ام
پر زد از دیار من رفت و دیگر برنگشت
گل غم در من شکفته ناامید او را می جویم
با یادش با سایه ی خود قصّه ی خود را می گویم
همه شب چه بی قرار همه روز در انتظار
من نشسته در خزان مانده ام چه بی بهار
مونسم تنها رویایش در رویا او را می پویم
می بینم شادان می آید از شادی با خود می گویم
از شادی با خود می گویم

آن رفته باز آمد ، باز آمد دیگر غم نمی پاید
آن رفته باز آمد ، باز آمد دیگر شب نمی آید
آمد آن عزیز رفته از عطر مهرش سرشارم
یک دریا پر از امیدم از شادی ستاره وارم
پایان اندوه پاییز آواز خوب بهارم
آواز خوب بهارم


عمر من گذشت گذشت نازنین رفته ام
پر زد از دیار من رفت و دیگر برنگشت
گل غم در من شکفته ناامید او را می جویم
با یادش با سایه ی خود قصّه ی خود را می گویم
همه شب چه بی بهار همه روز در انتظار
من نشسته در خزان مانده ام چه بی قرار
مونسم تنها رویایش در رویا او را می پویم
می بینم شادان می آید از شادی با خود می گویم
از شادی با خود می گویم

آن رفته باز آمد ، باز آمد دیگر غم نمی پاید
آن رفته باز آمد ، باز آمد دیگر شب نمی آید
آمد آن عزیز رفته از عطر مهرش سرشارم
یک دریا پر از امیدم از شادی ستاره وارم
پایان اندوه پاییز آواز خوب بهارم
آواز خوب بهارم