از برم ان سرو بالا میرود صبرم از دل میرود تا میرود
میرود کز ما جدا گردد ولی جان و دل با اوست هر جا میرود
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من مانده ام محجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که یک تیری از او بر استخوانم میرود بر استخوانم میرود
محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود