اوج سحر


بهرام حصیری

خنده زد تا خورشید
روی آیینه ی آب
گل شب بو با ناز
دیده بگشود از خواب
ساقه ی نیلوفر
رفته تا اوج سحر
از لب گل شبنم
چیده صد بوسه ی تر
باغ باران خورده
آسمانها آبی
چشمه ها زمزمه گر
دل دریا آبی آبی آبی
یعنی ای دوست بیا
عهد خود تازه کنیم
کوچه ها را از شوق
پر ز آوازه کنی
یعنی ای دوست بیا
عهد خود تازه کنیم
کوچه ها را از شوق
پر ز آوازه کنی
زنده ی زیباییست
جان پنهانی ما
تشنه ی دیدن دوست
چشم بارانی ما
زنده ی زیباییست
جان پنهانی ما
تشنه ی دیدن دوست
چشم بارانی ما
زندگی رنگ دگر
داده این قافله را
پل بزن با گل عشق
دیگر این فاصله را
یعنی ای دوست بیا
عهد خود تازه کنیم
کوچه ها را از شوق
پر ز آوازه کنیم