الماس


پروین

ای چشم تو رخشان تر از الماس بداخشان
ای سینه سیمین تو آیینه رخشان
آورده ام الماس بداخشان ز برایت
بستان و بر آن سینه چو آیینه بنشان
دیشب که به اشک من خندیدی و رفتی
گلهای عشق مرا چیدی و رفتی
من بر تو جوانی را بخشیدم و رفتم
بر من دریغا نبخشیدی و رفتی
تو پریشان شده گیسو سر آشنا نداری
غم حال ما نداری
تو مگر خدا نکرده خبر از خدا نداری
دانه دانه اشکم ریزد بر دامانت
قطره قطره می می نوشم از چشمانت
دانه دانه اشکم ریزد بر دامانت
قطره قطره می می نوشم از چشمانت
دارم چشمی گریان برای تو
لرزد قلبم از نغمه های تو
ای چشم تو رخشان تر از الماس بداخشان
ای سینه سیمین تو آیینه رخشان
آورده ام الماس بداخشان ز برایت
بستان و بر آن سینه چو آیینه بنشان
دیشب که به اشک من خندیدی و رفتی
گلهای عشق مرا چیدی و رفتی
من بر تو جوانی را بخشیدم و رفتم
بر من دریغا نبخشیدی و رفتی
تو پریشان شده گیسو سر آشنا نداری
غم حال ما نداری
تو مگر خدا نکرده خبر از خدا نداری