عجب عمرها تموم شد
چه دور از هم حروم شد
چه خاطرات شیرینی که
موند و نا تموم شد
گل روزگار پائیز و بهار می گذره خبر نداریم
چون سفیدی موی تیره مون انگار که سحر نداریم
خط به خط فلک روی گونه هام نقش و رنگ غم کشیده
زندگی چرا اشک حسرتی از دو چشم ما چکیده
من شکسته تو شکسته از گذشت عمر خسته
جای پای روزگار روی گونه ها نشسته
تو نگاه تو تو نگاه من رنگ باوری نمونده
دست زندگی گرد حسرتی روی چهره مون نشونده
عجب عمرها تموم شد
چه دور از هم حروم شد
چه خاطرات شیرینی که
موند و نا تموم شد