گاهی وفتا که میخام به یاد تو گریه کنم
اشک بی کسی من گونه هامو می سوزونه
تا می خاد خنده ای رو لبای من جون بگیره
یاد چشمات روی لبخند منو می پوشونه
جای خالیت مثل یه خار توی چشمام می شینه
کور میشه انگاری بی تو دنیا رو نمی بینه
در و دیوارای خونه از تو دارن صد نشونه
گلای باغچه میگیرن از فراغت تو بهونه
کاش می شد با مهربونی پر کنیم فاصله ها رو
من می خوام اما چه فایده دل تو نامهربونه
----------------------------
من که چون شمعی به شام تار تو افروختم
هر چه کردی با دلم از شکوه لب را دوختم
روز و شب بوده دعای من سلامت بودنت
پس چرا آتش شدی از شعله هایت سوختم