آینه چشم کبود


محمد نوری

دیدم در آن ، آیینه ی ،
چشم کبود ، ز گذشته ها
نقشی که با ، جان و دلم ،
پیوسته بود ، همه جا
از نگهم بخوان ، آرزوها ،
قصّه ی احظه ها ، نقش رویا
نقشی که با ، جان و دلم ،
پیوسته بود ، همه جا


تا ، شد آن دو چشم کبود ، قصّه پرداز
در ، دیدگانم شعله زد ، آرزو باز
تا ، شد آن دو چشم کبود ، قصّه پرداز
در ، دیدگانم شعله زد ، آرزو باز

*****

دیدم در آن ، آیینه ی ،
چشم کبود ، ز گذشته ها
نقشی که با ، جان و دلم ،
پیوسته بود ، همه جا
بیا چون ، دو کبوتر ،
از اینجا ، پرکشیم
بیا تا از ، شراب مهر ،
ساغر کشیم
شب بگذرد ،
روشن شود

در چشم ما
فردا ، فردا ،
رنگ دگر می گیرد
این شب ها