آمدی


مهستی

آمدی ای نازنین رفته ام، باز آمدی
بار دیگر با دل دیوانه دمساز آمدی
بعد تو مشت پری کنج قفس ماند از دلم
ای پرستویی که با این شوق پرواز آمدی
رفتی و من ماندم و تنهایی و پابان عشق
بعد عمری عشق من بهتر از آغاز آمدی
آه ... ای تمام هستی من
رفتی و تنهای تنها مردم از بی همزبانی
رفتی و بعداز تو من
همچنان خاکستری مانده بعد از کاروانی
بعد آن فرزانگیها گم شدم در بی نشانی
آمدم من کو به کو خسته و بی آرزو
همچنان برگ خزانی
آمدی تا آنکه باشی با من ، بعد عمری تنها
چشم تو همچون ستاره تابد در سکوت شبها
ای که بودی سایه من عمری در شب مستی ها
تا ابد باید بمانی با من بعد از این در دنیا
ای که بودی سایه من عمری
در شب مستی ها
تا ابد باید بمانی با من
بعد از این در دنیا