با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه ام
با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه ام در میان آشنایانم ولی بیگانه ام
از چو من آزاده ای الفت بریدن سهل نیست
از چو من آزاده ای الفت بریدن سهل نیست میرود با چشم گریان سیل از ویرانه ام)
با آنکه همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من
با آنکه هر شب ناله ها چون مرغ شب سرداده ام من
در سر ندارم هوسی چشمی ندارم به کسی آزاده ام من
با آنکه از بی حاصلی سر در گریبانم چو گل شادم که از روشندلی پاکی ز دامانم چو گل
خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
یارب چو من افتاده ای کو افتاده آزاده ای کو
تا رفته از جانم برون سودای هستی آسوده ام آسوده از غوغای هستی
گلبانگ مستی آفرین همچون رهی سرداده ام من مرغ شباهنگم ولی در دام غم افتاده ام من
خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
(ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است
ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است ماییم جای دیگر و او جای دیگر است
گر خلق را بود سر و سودای مال و جاه آزاده مرد را سر و سودای دیگر است)
ساقیا در ساغر هستی ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
وانکه در جام وانکه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پرده وهم و خیال
صبح روشن را صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
جای آسایش چه میجویی رهی در ملک عشق
موج را موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست
(اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام خارم ولی به سایه گل آرمیده ام
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام خارم ولی به سایه گل آرمیده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریده ام)
با آنکه همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من
با آنکه هر شب ناله ها چون مرغ شب سرداده ام من
در سر ندارم هوسی چشمی ندارم به کسی آزاده ام من
با آنکه از بی حاصلی سر در گریبانم چو گل شادم که از روشندلی پاکی ز دامانم چو گل
خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
یارب چو من افتاده ای کو افتاده آزاده ای کو
تا رفته از جانم برون سودای هستی آسوده ام آسوده از غوغای هستی
گلبانگ مستی آفرین همچون رهی سرداده ام من مرغ شباهنگم ولی در دام غم افتاده ام من
خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من