بلبل از فراق روی گل نعره برکشید
گل چو عاشقان ز غم به تن جامه بردرید
در چمن فتاده غوغایی پای هر گلی
ز بلبلی لاله چون دمید
دست باغبان شکسته بادا که از ستن
گل مرا نو رسیده چید
به گوش گل بلبل خوش زد این نوا
چو دست گلچین اشک کرد از او جدا
دل از تو من برکندم
به چاه غم ارض کندم
بریده شد پیوندم
جفای گلچین دیدم
ز دست غم نالیدم
چون غنچه تا خندیدم
چو لاله حذر کرد مدین قدح یارا
چو مهلتی از فلک بود ما را
کین دوران سپهر چرخ بوقلمون
صدها چون من و تو کرده خار و زبون
رودر میخانه پندی فرزانه گیر از پیمانه در هر گردش آب
بنشین پایدن دل بر دریا زن بلبنگی افکن برخیز از سر جا
به دل ز دست نگار گر غمی داری
چه خلوتی جان فزا چه همدمی داری
سالک خوش باش عالمی داری
سالک خوش باش عالمی داری