Omre Dobareh


Marzieh

می روم و می برمت به کام طوفان
تا که یکسان بگذرد آب از سر ما

می سپرم دست تو را به دست هجران
تا که با هم تیره گردد اختر ما

موی من شد سپید ای جوانی دریغا
عمر دوباره نبوده کسی را
شد چو آب روان زندگانی دریغا
عمر دوباره نبوده کسی را

تو دلارای من یک شب عالم پریشان نبودی
تو که همپای من در وادی غم شتابان نبودی
تو ندانی غمم که ندانی دریغا
عمر دوباره نبوده کسی را

گر چه بر جانم بلایی
دل فریبی ده تو دانی
با همه ی بی وفایی آرزوی قلب مایی
تو ندانی غمم که ندانی دریغا
عمر دوباره نبوده کسی را