Mojazeh


Salar Aghili

یک شب ای شمع دل من ، در محفل من
چون معجزه ای، از ره رسیدی
من شدم پروانه تو دیوانه تو
بر بی کسیم آتش کشیدی

تا شدی نور خانه من ،هر بهانه من
پر زدم به هوایت ، در امید وفایت
روزگارم تو گشتی
جان و دلم، پر شد ز خیالت
در هوای وصالت
گرچه از من گذشتی
ای نازنین، ای باور من
بال و پر من ، همنفسم
بی مهر تو من حسرت به دلم
همرنگ غمم ،
در قفسم
اکنون که من مفتون توام
بازآی و دلت یک دله کن
حالا که توام محبوب منی
با عاشق خود حوصله کن
ای غنچه خندان من
پروا کنی از دلم تا کی
در حسرت خود چشم مرا
دریا کنی، ای صنم تا کی

چو ابر بهاری بیا و به حالم دوباره ببار
کویر دلم را میان شب غم ستاره بکار
از این همه دوری امید صبوری نمانده مرا
به وعده دیگر دوباره به ماتم مرا مسپار

بگو ای پری روی تنها که هستی
بگو ای همه خواب و رویا که هستی
من آن قطره باران درگیر خاکم
تو ای وسعت ابر ودریا که هستی
که در جان نشستی

بگو چه کنم تا رسم بتو باز
دوباره شوم غرق آن همه ناز
تو باشی و من
شب نباشد و غم
بپای تو افتم به راز و نیاز
ای غنچه خندان من
پروا کنی از دلم تا کی
در حسرت خود چشم مرا
دریا کنی ای صنم تا کی