Koja Boud


Sattar

از غم عشق چه می باید کرد
به دمی دیداری می توان رازی شد
به تمنای نگاهی می توان تشنه جانبازی شد
می توان دل خوش کرد به کلامی که شنید
از دو خط نامه سرد می توان داغ شد و شعله کشید
از جهنم گذری کرد و گذشت
به گذر گاه رسید
به گذرگاه تباهی به جنون
وز عطش فریاد زد فریاد زد
اخر این عشق کجا بود
که در فصل خزان ما امد و گل کرد
اخر این عشق کجا بود
که در غروب ما تازه طلوع کرد
ما اخر و پایان و همه خاتمه
او تازه شروع کرد
اخر این عشق کجا بود
که امروز عیان شد
این راز دل ما رااین راز دل ما را
راحت چه بیان شد
از عشق چه دارم من
امروز عصای دست
افسوس و صد افسوس
بار دگر بن بستیک بار دگر بن بست