Khosh Be Yadat


Viguen

ای فروغ روزگار تباه من
روزگارم تیره گشته چون دود آه من
من که مست از آن نگاهم
چشم مستت ساغرم شد
ای عجب دیوانه بودم
آن چه گفتی باورم شد
آه از آن پیمان که بستی با من
ای جان در همان دم هم شکستی عهد و پیمان
خوش به یادت مست مستم می بنوشم تا هستم
کی شود روزی بیایی به دیدارم
تا ببینی کرده دوری غمگین و بیمارم
کی شود یک شب نهی لب با نوازش
برلب من از وجود من برانی
این همه سوز تب من
بس که من درانتظارت گریه کردم
کوه سنگین غم ودریای دردم
خوش به یادت مست مستم می بنوشم تاهستم