Khodaya Bebakhsha


Marzieh

خدایا ببخشای
خدایا ببخشای
اگر گاه گاه
ز دست تو من شکوه ها می کنم
ز دست تو من شکوه ها می کنم
بزرگا جهان آفرینا ببخش
اگر گاه و گاهی خطا می کنم
اگر گاه و گاهی خطا می کنم
تو خود بهتر آگاهی از هر کسی
که در سینه ی من دلی تنگ است
دلی تنگ و محزون و سوزان ز درد
که با من مدامش سر جنگ است
چو می نالد از فتنه ی روزگار
مرا چشم گریان به خون می کشد
ز سر تا به پا آتشم می زند
مرا تا به دشت جنون می کشد
در آن دشت سوزان بی انتها
مرا آشنایی به غیر از تو نیست
به دشت جنون هم پناهم تویی
که ما را خدایی به غیر از تو نیست
جهان داورا از همه زندگی
جهان داورا از همه زندگی
مرا توشه ای نیست جز اشک و آه
خدایا بر این اشک و آهم ببخش
که مویم سپید است و رویم سیاه
که مویم سپید است و رویم سیاه
اگر شکوه ای بر زبان می¬رود
الهی تو دانی که از سینه نیست
الهی تو دانی که از سینه نیست
اگر آهی آیینه را تیره زد
خدایا کدورت از آیینه نیست
خدایا کدورت از آیینه نیست
خدایا کدورت از آیینه نیست
خدایا کدورت از آیینه نیست