Doush Doush


Marzieh

نبود ز رخت قسمت ما غیر نگاهی
آن هم ندهد دستُ مگر گاه و بگاهی
به امید نگاهی، ببینم مهر و ماهی

بگویم ای نگار من
چه بی مهر و وفایی
چه پر جور و جفایی

هر کس که لب لعل تو را
جانم لعل تو را
جانم لعل تو را
دید و به خود گفت
هتاک چه خوش کنده عقیق
جانم کنده عقیق یمنی را

بشینم سر راهی
به امید نگاهی
ببینم مهر و ماهی

بگویم ای نگار من
چه بی مهر و وفایی
چه پر جور و جفایی
دوش دوش دوش
دوش که آن مه لقا با وفا خوش ادا با صفا

دوش دوش دوش
از برم آمد و بنشست برده دین و دلم از دست
دوش دوش دوش

آتشم در دلم سرزد جانم سرزد جانم سرزد
زان رخ همچو آذر زد جانم ذر زد جان ذر زد
سوخت سوخت سوخت
سوخت همه خرمنم کشته عشقت منم
یک سره جان و تنم ای صنم بد مکن
بیش از این ظلم بی حد مکن
بیش از این ظلم بی حد مکن
سوخت سوخت سوخت