ار من بر سرآن دوراهی به نظرازبرمن جداشد ره دیگر
گرفت وغمین رفت به جدایی چومن آشناشد به فغان شد دل شکسته ام که چراآشناشدورفت نازبسیاراو
کشیده ام که چنین بی وفاشدورفت.
چونگارم درخم ره زنظرپنهان شده بود به دوچشمم ژاله
غم به رخم باران شده بود ره من رهگذار شب غم ره توراه چشمه نور زدوراهی فغان وصدفغان که مراکرده
ازتوبه دور.