Dasti Nagirad Dast Man


Pouran

یارب در این غوغای هستی
دنیای عشق و شور مستی
دستی نگیرد دست مندستی نگیرد دست من
من ناتوان افتاده ام دین و دل از کف داده ام
درپای رفتن کار ناکامی شکسته
یارب دل غمگین من در خون نشسته
دستی نگیرد دست مندستی نگیرد دست من
من ناتوان افتاده ام دین و دل از کف داده ام
هر آرزوئی در دل افسرده امپا می گذارد
از دست غم می میرد و راه فنا را می سپارد
حالا که بیداد زمان از حد گذشته
حالا که دل این طفل ما آزرده گشته
دستی نگیرد دست مندستی نگیرد دست من
من ناتوان افتاده ام دین و دل از کف داده ام
دین و دل از کف داده ام من