Avaz Dashti


Sattar

زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست
عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست
لاله بز ارای گلچین گشت و گل دمساز خار
زین گلستان بهره بلبل فقانی بیش نیست
من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن
ور نه او سنگین دل نا مهربانی بیش نیست
هر خس و خاری در این صحرا بهاری داشت لیک
سر به سر دوران عمر ما خزانی بیش نیست
ای گل از خون رهی پروا چه داری کان ضعیف
پر شکسته طایر بی اشیانی بیش نیست