Ashegh Shodan Divanegist


Pouran

تو می گفتی جدایی گر نباشد عشق می میرد
ولی هرگز نمی گفتی قانون جدای نیز در خود
منطقی دارد همه دارای ام دوچشم بود و
کاروانی اشک که می کردم نثار مقدم راهت گه
رفتن ولی آن شب چنان رفتی چنان تعجیل
درتصمیم که ازآن برکه ی قدس فقط گودال
خاموشی پر از زخم شکایت ماند تو رفتی
واشارتهای رمز الود مژگانم همه از گوشه ی
چشم چپم مایوس کوچیدندواینک ای کلیم عشق
ای تفسیر دلتنگی شبی از دوردست جنگل حسرت
به نجوای دل انگیزی صدایم کن که من از
چنبر خواب فراموشی
رها گردم وبا هرم دهانم شمع فریادی بدین
مضموم بیفروزم بیا دست قشنگ مهربانت را
عصایم کن که برخیزم وشورانگیز شوق الود به
دامان شقایقها بیاویزم