2016-10-21 17:19:36
2017-07-05 01:45:54
2015-09-14 01:17:36
2015-09-20 03:11:41
Paroles de Hafez
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
...
از من جدا مشو که تو ام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای
...
با مدّعی مگویید ، اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
...
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
...
الا یا ایها الساقیالا یا ایهاالساقی
ادر کاسا و ناولها ادر کاسا و ناولها
...
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند؟
پنهان خورید باده که تکفیر می کنند
...
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟
...
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
...
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم زین جا به آشیان وفا میفرستمت
...
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
...
دست تو زخمی دست من پینه
تو داس خشمی من پتک کینه
...
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش
...
من ارزان ، که گردم ، ز مستی هلاک
به آیین مستان ، بریدم به خاک
...
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید
...
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
...
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
...
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
...
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
...
زاهد ظاهرپرست زاهد ظاهرپرست
از حال ما آگاه نیست
...
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
...
چه خوش صید دلم کردی
بنازمچشم مستت را
...
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
...
ای ساحل آرامشم سوی تو پر میکشم
از دوریت در آتشم در آتشم یا را
...
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
...
حال خونین دلان که گوید باز؟
حال خونین دلان که گوید باز؟
...
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
...
چندانکه گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
...
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب آب حیاتم دادند
...
یاد باد آن که ز ما یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
...
دیدی ای دل که غم عشق، دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
...
یاری اندر کس نمی بینی ، یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد ، دوستداران را چه شد
...
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
...
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
...