پرستوی مسافر بوی دیروز ۵۳


2019-12-28 00:17:26


پرستوی مسافر
عارف

من از دیوونه مردم میگریزم به اون جایی که دل میگه بهشته
گریزونم من از مردم همیشه اینم از بازیای سرنوشته
دلم میخواد بریم اونجا من و تو که ما رو چشم نا محرم نبینه
به اون جایی که جز خورشید و مهتاب کسی دیگه مارو با هم نبینه

پنهون کنم از چشم حسودا تو رو که گوهری گمشده بودی
تو رو که چون پرستوی مسافر به قهر رفته به ناز آمده بودی

میخوام از چشم بد دورت کنم دور به اسفند دل و آتش سینه
میخوام پیش دو چشمونت بمیرم که راه و رسم عاشقی همینه
به من میگن تو رو دیوونه کرده کسی که چشم او سحره و جادو
اگه دیوونگی عشقه درسته که من دیوونه ام دیوونه او

پنهون کنم از چشم حسودا تو رو که گوهری گمشده بودی
تو رو که چون پرستوی مسافر به قهر رفته به ناز آمده بودی